فقط به خاطر تنها عشقم

عشق یکی یه دونه ی من خوش اومدی

بوی خاکرا دوست دارم

هنوز هم بوی خاک را دوست دارم ...

و هنوز هم دلم کودکی ست عاشق بازی با خاک

نگران نباش ...

حال دلم خوب است ...

فقط گاهی بهانه ی خاطراتی را میگیرد که با دستانم خاکشان میکنم

زیر انبوهی از گریه ...

گریه هایی که بویشان را دوست ندارم ...

 

[ پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:5 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


 

وقتی عشق همه زندگی‌ ات می‌شود
مردان حتی آنهایی که واقعا عاشق یک زن می‌شوند تنها بخشی از ذهن و زندگی خود را درگیر یک ارتباط می‌کنند اما زنی که عاشق شد همه زندگی‌اش صرف عشقی می‌شود که درگیرش شده است. مگر نمی‌خواهی همراه و همسرت را عاشق خودت کنی؟ پس برای شروع یاد بگیر که کمتر در مورد احساست با یک مرد صحبت کنی و اصلا لازم نیست هر احساس و واکنشی که نسبت به ارتباطت داری را بی‌پرده برایش بیان کنی. شما کارهای دیگری هم داری که در کنار عشق به نامزدت باید انجام دهی. شاید این یک حقیقت تلخ برای خانم‌ها باشد اما تحقیقات روان‌شناسان نشان داده، که هرقدر زنان بیشتر حرف بزنند و از احساس‌های‌شان صحبت کنند و از همه بدتر همه زندگی‌شان را وقف عشق به همسر‌شان کنند، به همان میزان یک مرد را بیشتر از خودشان دور کرده‌اند.

وقتی مرد دیگر عاشق نیست
محبت یک موضوع ۲ طرفه است و تعادل زمانی به‌وجود می‌آید که شما به همان اندازه‌ای که محبت دریافت می‌کنید به همان میزان هم محبت و عشق هدیه بدهید. هدیه خریدن، مهمان کردن نامزدتان به شام یا سورپرایزکردن او اگر از سمت یک مرد باشد خوب و طبیعی است اما اگر این رفتارها از طرف یک زن به‌صورت پشت سر هم و همیشگی انجام شود هیچ ارزشی ندارد. چون هدیه دادن یک ویژگی مردانه به حساب می‌آید و اگر یک خانم بیش از اندازه‌ای که نامزدش به او محبت می‌کند، به او عشق بورزد دیر یا زود مرد زندگی‌اش را از خود دور می‌کند و دکمه عشق یک‌باره در مرد خاموش می‌شود. وقتی یک زن بیش از اندازه به همسرش محبت کند مرد او را مانند مادرش فرض می‌کند و یادتان باشد هیچ مردی نمی‌تواند عاشق مادرش شود بلکه فقط می‌تواند دوستش داشته باشد. پس یاد بگیر که در عشق ازهمسرت جلوتر قدم بر نداری. از اینکه مرد زندگی‌تان برای‌تان هدیه می‌خرد یا برای‌تان وقت می‌گذارد شرمنده نشوید و به فکر جبران نباشید چون مردان با انجام این کارها احساس قدرت مردانه بیشتری حس می‌کنند.

قبل از قلب، ذهنش را تسخیر کن
در شروع یک آشنایی بهتر است خوب به رفتار و واکنش‌های طرف مقابلت دقت کنی تا روحیات او را بیشتر بشناسی. از کسانی که او را می‌شناسند در مورد سرگرمی‌ها و سلایقش صحبت کن و نقاط اشتراک خودت و او را کشف کن. به‌دنبال این باش که نامزدتان از چه چیزی خوشش می‌آید و از چه کارها و رفتارهایی بیزار است. سعی کن شنونده خیلی خوبی برای  او باشی چون آدم‌ها بیشتر جذب کسانی می‌شوند که مطمئن باشند حرف‌های‌شان شنیده و درک می‌شود. وقتی به حرف‌های نامزدت توجه کنی به‌تدریج شعله یک عشق را در او ایجاد خواهی کرد که برای همیشه ماندنی است. به او نشان بده که برایش اهمیت داری و مهم‌ترین شخص زندگی‌ات در او خلاصه می‌شود. وقتی با او به رستورانی می‌روی و او مشغول صحبت کردن می‌شود، هرگز صحبت‌هایش را قطع نکن حتی اگر تلفن همراهت زنگ خورد، مکالمه نامردت را قطع نکن و با این کار مطمئن باش که او را بیشتر به سمت خودت جذب کرده ای.

نقاب را بردار
اینکه همان‌طور باشی که هستی کار سختی است؟‌ پس چرا بیشتر اوقات در حال بازی‌کردن نقشی هستی که اصلا شباهتی به ویژگی‌های خودت ندارد؟ تا کی می‌توانی نقش یک آدم کامل که هیچ عیب و ایرادی ندارد را بازی کنی؟ اگر روزی خسته شدی و ناگهان فشار مدت‌ها سکوت را روی همسرت خالی کردی، فکر نمی‌کنی با این کار او را بیشتر شوکه می‌کنی؟ بدون اینکه ترس از دست دادن همراهت را داشته باشی صادقانه و با جسارت از عقاید و احساس‌هایت حرف بزن و به او نشان بده که چه دیدگاهی در مورد او و زندگی‌ات داری حتی اگر نظرت مخالف دیدگاه‌های او باشد نترس، چون وقتی با قدرت موضع‌گیری‌ات را مشخص می‌کنی و فریاد می‌زنی که وجود داری، زیبایی بیشتری را برای همسرت به‌وجود می‌آوری اما اگر یک خانم هستید باید یک راز کوچک را هم بدانی. بیشتر خانم‌ها به دلیل روحیات خاصی که دارند در نخستین ملاقات‌ها همه احساسات خود را بیرون می‌ریزند و هرچیزی که به ذهن‌شان می‌رسد را برای همسر‌شان بازگو می‌کنند. دست نگه دارید، چون شما سال‌های سال فرصت دارید که در کنار هم زندگی کنید و از سرگرمی‌ها و احساسات‌تان حرف بزنید. نکته کلیدی ما به شما قدری پیچیده بودن است. از روی این ویژگی به سادگی رد نشوید و سعی کنید برای مرد زندگی‌تان قدری مبهم باشید. بگذارید او به‌تدریج کشف‌تان کند.

عشق زوری نیست!
بیشتر زوج‌ها یکدیگر را به دلیل نداشتن حس‌های رمانتیک سرزنش می‌کنند. جملاتی مثل«‌تودیگر عاشقم نیستی»، «به من احساس داشته باش» جملات متداولی در بین زوج‌های جوان است. اجازه بدهید که نامزدتان، خودش باشد و از او نخواهید که به خاطر خوشایندی شما واکنش‌هایی را نشان بدهد که در وجودش نیست. اگر این فرصت را به او بدهید که نقش خودش را بازی کند، به‌تدریج می‌توانید با ایجاد فضای آرامی که ایجاد کرده‌اید، عشق را هم بین خودتان به‌وجود بیاورید.

کنترل نامحسوس یادت نره
کیفیت ارتباط با نامزدت را بالا ببر و طوری رفتار کن که او خیالش راحت باشد که در شرایط سخت و زمان‌هایی که به شما نیاز دارد، در کنارش هستی. اگر می‌خواهی همسرت را تحت کنترل داشته باشی و مراقب رفتارهایش هستی، باید طوری ماهرانه این کار را انجام دهی که او حس نکند. این احساس را در همسرت به‌وجود بیاور که بودن با او برای شما همراه با لذت و آرامش است و وقتی همسرت مطمئن شد که وجودش موجب آرامش شماست، به‌تدریج عشق خودش را به شما نشان خواهد داد. در این بین تعریف کردن، خیلی می‌تواند به بهتر شدن ارتباط‌تان کمک کند. یادتان باشد تعریف و تمجید صرفا از سمت مردان نیست. همانطور که یک خانم از تعریف همسرش راضی می‌شود یک مرد هم با تعریف و تحسین همسرش انرژی بیشتری دریافت می‌کند و بله! درست حدس زدید! با تعریف همسر‌تان عاشق‌تر می‌شود.

فقط خودت بودن کافی نیست
اینکه در حال حاضر چه ظاهری داری یا در چه جایگاه اجتماعی قرار داری مهم نیست! مهم‌ترین چیز این است که چه طرز فکری در مورد خودت داری. وقتی در مورد خودت اعتماد به نفس کافی داشته باشی و با شجاعت دیدگاه‌ها و علایقت را مطرح کنی، نامزدت را مجذوب خودت می‌کنی. باید بدانی نقاط قوت و ضعفت کجاست و یک نکته مهم این‌که کمی شوخ طبعی را چاشنی ارتباطت کن. این ویژگی مردانه یا زنانه نیست و همه افراد از هم صحبتی با کسانی که شوخ‌طبع هستند، لذت می‌برند به‌خصوص اگر آن فرد همسر زندگی‌شان باشد، شادی و عشق بیشتری را تجربه خواهند کرد اما زیاد خندیدن هم خیلی خوب نیست و زیبایی شما را از بین خواهد برد. عشق منتظر شماست اما برای رسیدن به زیباترین هدیه هستی باید قدری بیشتر تلاش کرد. این یک راه یکطرفه نیست. یادت باشد!


 

[ چهار شنبه 29 آبان 1392برچسب:, ] [ 15:36 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


قصه

قصه از اونجا شروع شد که خیلی عصبانی بود

گفت:اگه دوسم داری ثابت کن.

گفتم چه جوری؟؟؟

تیغو برداشت و گفت:رگتو بزن.

گفتم:مرگ,زندگی دست خداست.

گفت:پس دوسم نداری!!!

تیغو برداشتم رگمو زدم.

وقتی داشتم آروم تو آغوش گرمش جون میدادم,

آروم تو گوشم گفت:اگه دوسم داشتی تنهام

نمی زاشتی!!!!!!!

 

[ جمعه 24 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:18 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


تنهایی یعنی

ﺗﻨﻬﺎﯾـے ﯾﻌﻨـے .....


تنهایے یعنے ....


ﻫﻨـנﺯﻓﺮﯾﺖ ﺍﺯﺕ ﺟـנﺍ ﻧﺸـﮧ ....


ﺑﺎ ﺁﻫﻨﮕﺎ ﺯﻧـנﮔـے ﮐﻨـے ....


همیشـﮧ on باشے و ...


ﻫﺮ ڪے ﺑﻬﺖ ﭘﯿﺎﻡ ﻣﯿـנﻩ ﯾـﮧ נﻗﯿﻘـﮧ ﻫﻢ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻤﻮﻧـﮧ ﻭﺍﺳـﮧ ﺟﻮﺍﺑﺶ ....


ﯾﻌﻨـے ﻫﻤﯿﺸـﮧ ﭘﺎﯾـﮧ ﺑﺎﺷـے ﻭﺍﺳـﮧ ﺑﯿﺮﻭכּ ﺭﻓﺘـכּ ﺗﺎ ﺷﺎﯾـנ ﯾڪﻢ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﭘﺮﺕ ﺷـﮧ ....


ﯾﻌﻨـے ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻤﺎﺱ ﻫﯿﭻ ﻓﺮנ ﺧﺎﺻـے ﻧﺒﺎﺷـے ....


ﯾﻌﻨـے ﯾـﮧ ﺑﻐﺾ ﻧﺎﺧﻮﻧـנﻩ ....


ﯾﻌﻨـے ﺑﺎ ﺑﻌﻀـے ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺵ ﻟﺒﺨﻨـנ ﺑﺰﻧـے ﻭ ﺑﺎ ﺑﻌﻀـے ﻫﺎﺵ ﺯﺍﺭ ....


ﯾﻌﻨـے ﺧﻮנﺗﻮ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺁﻭﺍﺭ ڪﺴـے ڪـﮧ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮנ ﺗڪﯿـﮧ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷـﮧ ﺑﯿﺮﻭכּ ﺑڪﺸـے ....


ﯾﻌﻨـے ﮔﺎﻫـے ﻭﻗﺘﺎ

ﻭﺍﻗﻌﺎ נﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍנ ڪﻨﺎﺭﺕ ﺑﺎﺷـﮧ ﻭ ﺳﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﺬﺍﺭے ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺶ ﻭ ﻣﺤڪﻢ נﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﯿﺮے ....


ﺗﻨﻬﺎﯾـے ﯾﻌﻨـے ﻫﻤـﮧ ے ﺍﯾﻨﺎ ﺑﺎﺷـﮧ ﻭﻟـے ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸـے ....


נﯾﮕـﮧ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺣﺘـے ﻭﺍﺳـﮧ ﯾـﮧ ﻟﺤﻈـﮧ ....


ﺍﯾﻦ '' ﺗﻨﻬﺎﯾـے '' ﺭﻭ ﺑﺎ ڪﺴـے ﻗﺴﻤﺖ ڪﻨـے ....


ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ....


ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ....


ﺣﺘـے ﯾڪ ﻟﺤﻈـﮧ ....



[ جمعه 24 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:3 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


دل نوشته های عاشقانه

زندگی باید کرد !گاه با یک گل سرخگاه با یک دل تنگگاه با سوسوی امیدی کمرنگزندگی باید کرد !گاه با غزلی از احساسگاه با خوشه ای از عطر گل یاسزندگی باید  کرد !گاه با ناب ترین شعر زمانگاه با ساده ترین قصه یک انسانزندگی باید کرد !گاه با سایه ابری  سرگردانگاه با هاله ای از سوز پنهانگاه باید روئیداز پس آن بارانگاه باید خندیدبر غمی بی پایانلحظه هایت بی غم …………روزگارت آرام ……..
مانده ام سر در گریبان
بی تو در شب های غمگین
بی تو باشد همدم من
یاد پیمان های دیرین
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد
آتش عشق و محبت
در خزان سینه افسرد
کنون نشسته در نگاهم
تصویر پر غرور چشمت
یک دم نمی رود از یادم
چشمه های پر نور چشمت
آن گل سرخی که دادی
در سکوت خانه پژمرد

هر چند نمی‌دانم خواب‌هایت را با که شریک می‌شوی اما هنوز ، شریک تمام بی‌خوابی‌های من، تویی

من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات
و از این غربت تلخ
که به اجبار به پایم بستند
می گریزم از شب
می گریزم از عشق
و تو ای پاک ترین خاطره ها
همه جا در پی تو می گردم…

مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای دلواپس فردای عشق
مادر ای غمخوار بی همتای من
اولین و آخرین معنای عشق
زندگی بی تو سراسر محنت است
زیر پای توست تنها جای عشق
مادر ای چشم و چراغ زندگی
قلب رنجور تو شد دریای زندگی
تکیه گاه خستگی هایم توئی
مادر ای تنهانرین ما وای عشق
یاد تو آرام می سازد مرا
از تو آهنگی گرفته نای عشق
صوت لالائی تو اعجاز کرد
مادر ای ” پیغمبر زیبای عشق “
ماه من پشت و پناه من توئی
جان من ای گوهر یکتای عشق
دوستت دارم تو را دیوانه وار
از تو احیاء شد چنین دنیای عشق
ای انیس لحظه های بی کسی
در دلم برپا شده غوغای عشق
تشنه آغوش گرم تومنم
من که مجنونم توئی لیلای عشق 

یک لحظه … زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی تو هست می رود
شاید که اندکی بنشیند کنار تو
اما کسی که بار ِ سفر بست می رود
آنکس که دل بریده ، تو پا هم ببرّی اش
چون طفلی از کنار تو با دست می رود
رفتن همیشه راه ِ رسیدن نبوده است
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

خسته ام دیگر ازین فریاد ها
خسته از بی مهری و بی دادها

خسته از دلبستگی و یاد ها
خسته از شیرین و از فرهاد ها
خسته ام از این همه دیوانگی
خسته از نادانی فرزانگی
خسته از این دشمنان خانگی
خسته ام ازین همه بیگانگی
خسته ام از گردش چرخِ فلک
خسته از تنهایی و شب های تک
خسته از ایمانم و تردید و شک
خسته از دیو و دَد و دوزو کلک
خسته ام دیگر ازین آوارها
خسته از سنگینی دیوارها
خسته از ظلم و بد و آزارها
خسته از بی یاری بیمارها
خسته ام از تابش مهر و قمر
خسته از نامردمی های بشر
خسته از بی فطرتان بی هنر
خسته ام از خستگی ها، بیشتر…
خسته ام، خسته ام… 
دلخوش عشق شما نیستم من ای اهل زمین
عشق را در آسمان قلب و روح من ببین
عشق من در ذهن و در جان من است
عشق من تنها خدای ِ آسمان روشن است
عشق من یادش بود آرام دل ،
یاد او هر غصه ای را مرهم است
گر، به او دل خوش بدارم روز و شب
جان خسته کی فتد در تاب و تب ؟
گر سزاوار ره کویش شوم
فارغ از دنیا شده ، سویش روم
دل زقید بندها وا میشود
در بهشت اولینش باز ماوا میشود
مرغ دل تنها سبکبال و رها
رو بسوی عرش اعلا میشود 

عاشق شدن چیز ساده ایست . . . مهم عاشق ماندن است ، بی انتها.. بی زوال.. تا ابد.. بی منت….!

بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود

بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت ها را زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم ؟ 
نمی دانم چه می خواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمی دانم چه می خواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
گهی در خاطرم می جوشد این وهم
ز رنگ آمیزی غمهای انبوه
که در رگهام جای خون روان است
سیه داروی زهرآگین اندوه
فغانی گرم وخون آلود و پردرد
فرو می پیچیدم در سینه تنگ
چو فریاد یکی دیوانه گنگ
که می کوبد سر شوریده بر سنگ
سرشکی تلخ و شور از چشمه دل
نهان در سینه می جوشد شب و روز
چنان مار گرفتاری که ریزد
شرنگ خشمش از نیش جگر سوز
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار
که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی ‌افتاده دردی گریه آلود
نمی دانم چه می خواهم بگویم
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم

نه تلخم ، نه شیرین ، مزه ی بی تفاوتی میدهم این روزا ، جنس حالم زیاد مرغوب نیست

نمیدانم چه میخواهم خدایا / به دنبال چه میگردم شب و روز
چه میجوید نگاه خسته من/ چرا افسرده است این قلب پر سوز

باران را در آغوش می گیرم
و خودم را غرق در رویای بدون تو بودن می کنم
تو با آغوشی باز…
با آغوشی پر از نفس های پاییزی
به استقبالم می آیی…
و مرا تنگ در آغوشت می گیری
و یک نفس عمیق تو کافیست
برای دوباره جان دادنم در هوای بودنت… 

فرق است میــان آنــکه یـــارش در بــر . . . با آنـــکه دو چشــم انتظـــارش بــر در

زن ها هم خــدایند . . . زیبــا ، انتقــام جو و عـاشق پیشه . . . می آفریننــد و انتظار پرســتش دارند

چون دوست دشمنی کرد دیگر چه می توان گفت
با یار ناجوانمرد دیگر چه می توان گفت
با محرمان غمناک بهمرهان ناشاد
با همدمان دم سرد دیگر چه می توان گفت
با بدقمار بدنرد با بد رگان نامرد
با رهزنان بی درد دیگر چه می توان گفت
مردانگی چو شد ننگ
بر مرد عرصه شد تنگ
فهلی چو خاری آورد
دیگر چه می توان گفت
در شهر خالی از مرد
با خاطری پر از درد
شبرو شب است و شبگرد
دیگر چه میتوان گفت 
تو که در باور مهتابی عشق
رنگ دریا داری
فکر امروزت باش
به کجا می نگری
زندگی ثانیه‌ای است
وسعت ثانیه را می‌فهمی؟
در شبی مهتابی
می‌شود در دل این ثانیه باران بشویم
وز دلی غمزده در بستر عشق
عقدها بگشائیم
گره از کار کسی باز کنیم
و تمامیت دنیامان را
از نم عاطفه لبریز کنیم
می شود مثل نسیم
بال در بال پرستو با شوق
بوسه بر قلب شقایق بزنیم
می شود غرق محبت بشویم
خودمان را به خدا بسپاریم
قلبمان را به صمیمیت عشق
دلمان را به امید
می‌شود همدم تنهائی یک دل بشویم
بودنت تنها نیست
تو خدا را داری
و من آرامش چشمان تو را
زندگی ثانیه ای است
وسعتش را دریاب
می‌شود در دل این ثانیه کامل بشویم
غم روی جوانی کرده پیرم
که نزدیک است از شوقش بمیرم
خردمندان همه دیوانه گردند
اگر بینند یار بی‌نظیرم
دل و جان من از شادی هدف بود
چو چشم مست او میزد به تیرم
مرا بی‌دوست خوابی نیست، هرچند
کنی بستر ز خارا یا حریرم
به عهد کودکی هم دایهء من
به شهد عشق می‌آمیخت شیرم
ز بند هر که گوئی می‌گریزم
ولی از دام زلفت ناگزیرم

[ پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:28 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


کاش...........

 

کاش می دانستیم زندگی کوتاست
 
 
کاش از ثانیه های زندگی لذت میبردیم
 
 
کاش قلبی رو برای شکست انتخاب نمی کردیم
 
 
کاش همه رادوست داشتیم
 
 
کاش معنی صداقت را با هم می فهمیدیم
 
 
کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه و داغ را نمی دید
 
 
کاش دلهایمان دریایی می شد
 
 
کاش می فهمیدیم زندگی زیباست و لذت می بردیم
 
 
تا نهایت کاش می دانستیم که ما نمی دانیم
 

فردا برایمان چه اتفاقی می افتد
 
 
کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود
 
 
 
 
 

[ چهار شنبه 24 آبان 1392برچسب:, ] [ 9:52 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ سه شنبه 23 آبان 1392برچسب:, ] [ 23:55 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


چرا فکر میکنی

 

چـــــرا فـکـر می کنی چـون

پسری باید همیشه غمگین باشی؟

شکست خورده باشی؟؟

عزیز من یاد بگیر که تو پسری...!

یاد بگیر تو کلاس بذاری!

تو ناز کنی!

اون خیلی بیجا می کنه که تو رو ناراحت کنه!!!!!!!!!!!!!!!!

خیلی بیخود می کنه اشکتو دربیاره!!!!!!!!!!!

اصلا برای چی به موجود مونث اجازه میدی شادیتو ازت بگیره؟؟

این اسمش عشق نیست به خدا!!!!!

خودتو گول نزن!!!!

کسی که عاشق توئـــه هرگز نمی تونه غمتو ببینه!!!!

چه برسه به اینکه خودش عامل غمت باشه!!!!

کسی که عاشقته نمی تونه اشکاتو ببینه!!!!!

چه برسه خودش باعث اشک ریختنت بشه!!!!

پسر باش............

پسرونه ناز کن.......

پسرونه فکر کن...

پسرونه احساس کن.....

پسرونه استدلال کن.....

پسرونه زندگی کن....

اما بدون غم رو به اشتباه

تو فرهنگ پسرونه ی تو جا دادن....غم همه جا هست...تو باید روشو کم کنی!!!!!

اینی که تو وجودته و اسمش

رو گذاشتن احساس مقدسه.....!!!!

بیهوده نشکنش!!!!!!!!!!!!!...............


اینجا کسی می نویسد...
که نه خسته است
و نه دل شکسته...
اینجا فقط یک
پسره خیلی معمولی می نویسد....
چه خوانده شود و چه خوانده نشود ...
هیچ اتفاقی در دنیایش رخ نخواهد داد ٫....
در دنیای من ٫
تنها من هستم و چند برگی خـاطره....
تو... هم که نیایـی ٫
تو... هم که نخوانی..............
چیزی هم مگر از این دنیا کم می شود.....

من همینم.... (!).......................
خالصانه همینم (!) مرا اینگونه اگر می خواهی بیا.....!!!!




 

 

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:27 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


تو هم دیوانه ای

روزی پرسیدمش با بی قراری بغیر از من کسی را دوست داری ؟؟؟!!!

 

 از خجالت دو چشمش بر هم افتاد میان گریه هایش گفت آری ........

 

چه شب است یارب امشب که دگر سحر ندارد من و باز آن دعاها که یکی اثر ندارد.

 

عاشقت گشتم! گفتی عاشقان دیوانه اند!! عاقبت عاشق شدی،دیدی تو هم دیوانه ای

 

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:26 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


اعتراف تلخیه

اعتراف تلخیه........

عشق منو اون غریبه.......... خیلی به هم میان...........


[ دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:24 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


میدونم..


میدونم برای من نیستی !

اما....!

دلی که تنگ باشه این حرفهارو نمیفهمه...!

به خدا نمیفهمه....!



عکس, گالری عکس, عکس عاشقانه , روزگذر , عکس عشق , عکس عاشقانه با کیفیت , سایت عاشقانه , سایت عشق گالری عکس روزگذر ,  , مجموعه عکس های عاشقانه, عکس های عاشقانه مهر 92 , عکس دختر, عکس عاشقانه دختر , عکس دختر تنها , سایت روزگذر ,عکس غمگین, عکس عاشقانه , عکس ع

 

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:24 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


از کسی که دلش گرفته...!!!

 

 

از کسی که دلش گرفته نپرسید: چرا؟!…..

آدم ها وقتی نمیتوانند

“دلیل ناراحتیشون” را بگویند

دلشون میگیرد….



عکس, گالری عکس, عکس عاشقانه , روزگذر , عکس عشق , عکس عاشقانه با کیفیت , سایت عاشقانه , سایت عشق گالری عکس روزگذر ,  , مجموعه عکس های عاشقانه, عکس های عاشقانه مهر 92 , عکس دختر, عکس عاشقانه دختر , عکس دختر تنها , سایت روزگذر ,عکس غمگین, عکس عاشقانه , عکس ع

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:23 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


بی تو مهتاب شبی باز از ان كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم ان عاشق دیوانه كه بودم

در نهانخانه جانم ، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم امد كه شبی با هم از ان كوچه گذشتم

پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب ان جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسماه صاف و شب ارام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در اب

شاخه ها دست بر اورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به اواز شباهنگ

یادم اید : تو به من گفتی :

از این عشق حذر كن !

لحظه ای چند بر این اب نظر كن

آب ایینه عشق گذران است

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا كه دلت با دگران است

تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن !

با تو گفتم : حذر از عشق ! ندانم

 

سفر از پیش تو هر گز نتوانم

نتوانم !

روز اول ، كه دل من به تمنای تو پر زد

چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ، من نرمیدم ، نه گسستم

باز گفتم كه تو : صیادی و من اهوی دشتم

تا به دام تو درفتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ! نتوانم

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم اید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، ان شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی از عاشق ازرده خبر هم

نكنی دیگر از ان كوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از ان كوچه گذشتم!


 

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:18 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


يه جائيه تو دنيا همه براش مي ميرن

تموم حاجتا رو همه ازش مي گيرن

بين دو نهر آبه ، يه سرزمين خشکه

شميم باغ و لاله اش خوشبو ز عطر مُشکه

شباي جمعه زهــــــــرا زائر اين زمينه

سينه زن حسينـــــه ، يل ام البنينه ...

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 14:17 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


مرداب اتاقم کدر شده بود

 

و من زمزمه خون را در رگ هایم میشنیدم

زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت

این تاریکی طرح وجودم را روشن می کرد

در باز شد

و او با فانوسش به درون وزید

زیبایی رها شده ای بود

و من دیده به راهش بودم

رویای بی شکل زندگی ام بود

عطری در چشمم زمزمه کرد

رگ هایم از تپش افتاد

همه رشته هایی که مرا به من نشان میداد

در شعله فانوسش سوخت

زمان در من نمی گذشت

شور برهنه ای بودم

او فانوسش را به فضا آویخت

مرا در روشن ها می جست

تارو پود اتاقم را پیمود

و به من ره نیافت

نسیمی شعله فانوس را نوشید

وزشی می گذشت

و من در طرحی جا میگرفتم

در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم

پیدا...برای که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

او دیگر نبود

آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟

عطری در گرمی رگ هایم جابجا میشد

حس کردم با هستی گمشده اش مرا مینگرد

و من چه بیهوده مکان را میکاویدم

آنی گم شده بود...

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:51 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


شاید عشق شدید

وقت خریدن لباس های پاییزی دقت کنید:


لباس هایی با جیب های بزرگ به اندازه ی دو دست!!


شایـــــد همین پاییــــــز عاشــــق شدید...

 

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:51 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


پاییز...........

” پایــــــــــیز “مرا عاشق میکند ،
” باران “عاشق تر !!

حالا تو فکــــــر کن

این ” باران پاییزی ” با من چـــه میکند…

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 13:45 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


رمان کوتاه عشق واقعا قشنگ
ارسال شده توسط کاربر 98 لاو hosseinam
 
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد.
یه زندگی پر از مهر و محبت.
تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن ،سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیل زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا اخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون اغاز کردن.
همه چیشون رویایی بودو با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد اوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن.
واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن .
با اینکه 5 سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند .
وقتی همدیگه رو تو اغوش میگرفتند دلاشون تند تند میزد و صورتشون قرمز قرمز میشدو تمام تنشون رو یه گرمای وصف نشودنی اسمونی فرا میگرفت.
همه چی خوب پیش میرفت تا اینکه سام اونروز دیر تر به خونه اومد، گرفته بود دل و دماغی نداشت مولی اینو به حساب گرفتاری کارش گذاشت،اما فردا و فرداهای دیگه هم این قضیه تکرار شد وقتایی که دیر میکرد مولی دهها بار تلفن میزد اما سام در دسترس نبود ووقتی به خونه برمیگشت جوابی برای سوالات مولی که کجا بودو چرا دیر کرده نداشت.
برای مولی عجیب بود باورش نمیشد زندگی قشنگش گرفتار طوفان شده باشه .
بدتر از همه اینکه از دفترچه خاطراتشون هم دیگه خبری نبود.
 
تا اینکه تصمیم گرفت سام رو تحت نظر بگیره اولین جرقه های ظنش با پیدا شدن چند موی بلوند رو کت سام شکل گرفت بعد هم که لباسهاشو بیشتر کنترل کرد بوی غریبه عطر زنانه شک اونو بیشتر کرد .نه نه این غیر ممکن بود اما با دیدن چندین پیامک عاشقانه با یک شماره ناشناس در تلفن سام همه چی مشخص شد .
 
سام عزیزش به اون و عشقشون خیانت کرده بود حالا علت تمام سردیها بی اعتناییهاو دوریها سام رو فهمیده بود.دنیا رو سرش خراب شد توی یک لحظه تمام قصر عشقش فرو ریخت و جای اونو کینه نفرت پر کرد .مرد ارزوهاش به دیوی وحشتناک تبدیل شده بود.
اون شب سام در مقابل تمام گریه ها و فریادهای مولی فقط سکوت کرد.
کار از کار گذشته بود .صبح مولی چمدونش رو بست و با دلی مملواز نفرت سام رو ترک کرد وبا اولین پرواز به شهر خودش برگشت..روزهای اول منتظر یک معجزه بود،شاید اینا همش خواب بود .
اما نبود .همه چی تموم شده بود.
اونوقت با خودش کنار اومد و سعی کرد سام رو با تمام خاطراتش فراموش کنه.
هر چند هر روز هزاران بار مرگ سام خائن رو از خدا ارزو میکرد.ولی خیلی زود به زندگی عادیش برگشت. .3سال گذشت و یه روز بطور اتفاقی تو فرودگاه یکی از هم دانشگاهیاش رو دید.خواست از کنارش بی اعتنا بگذره اما نشد.دوستش خیلی این پا اون پا کرد انگار میخواست مطلب مهمی رو بگه ولی نمیتونست. بلاخره گفت:سام درست 6ماه بعد از اینکه از هم جدا شدید مرد.باورش نشد مونده بود چه عکس العملی از خودش نشون بده تمام خاطرات خوشش یه لحظه جلوی چشش اومد 
 
.اما سریع خودش رو جمع جور کرد و زیر لب گفت:عاقبت خائن همینه.واز دوستش که اونو با تعجب نگاه میکرد با سرعت جدا شد..اون شب کلی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت تا تونست خودش رو قانع کنه برگشتن به اونجا فقط به این خاطره که لوازم شخصیش رو پس بگیره و قصدش دیدن رقیب عشقیش و کسی که سام رو از اون جدا کرده بود نیست سئوالی که توی این 3 سال همیشه آزارش داده بود.اخر شب به خونه قدیمیشون رسید.باغچه قشنگشون خالی از هر گل وگیاهی بود چراغها بجز چراغ در ورودی خاموش بودند.در زد هزار بار این صحنه رو تمرین کرده بود و خودش رو آماده کرده بود تا با اون رقیب چطوری برخورد بکنه.قلبش تند تند میزد. دنیایی ازخاطرات بهش هجوم اوردن کاشکی نیومده بود .
 
ولی بخودش جراتی داد.بازم زنگ زد اماکسی در رو باز نکرد.پسر کوچولویی از اون ور خیابون داد زد:هی خانوم اونجا دیگه کسی زندگی نمیکه.نفس عمیقی کشید.فکر خنده داری به نظرش رسید کلیدش همراش بود.کلیداش رو دراورد وتو جا کلیدی چرخوند . در کمال ناباوری در باز شد/همه جا تقریبا تاریک بود و فقط نور ورودی کمی خونه رو روشن کرده بوددلشوره داشت نمیدونست چی رو اونجا خواهد دید.کلید برق رو زد .باورش نمیشد/همه چی دست نخورده سر جاش بود .
 
عکسهای ازدواجشون ،مسافرت ماه عسلشون خلاصه همه عکسا به دیوارها بودند.و خونه تمیز بود.با سرعت بطرف اتاق خوابشون رفت تا ببینه وسایلش هنوز هست یا نه دلش میخواست سریع اونجا رو ترک کنه .چشمش به اتاق خوابش که افتاد دیگه داشت دیوانه میشد.درست مثل روز اول.کمد لباسهاش رو باز کرد تمام لباسهاش و وسایل شخصیش مرتب سر جاشون بود.
 
ناخوداگاه رفت سراغ لوازم سام.کشو رو کشید و شروع کرد به نگاه کردن از هر کدوم از اونا خاطره ای داشت .حالش خوب نبود یه احساسی داشت خفش میکرد ناگهان چشمش به یک کلاه گیس با موهای بلوند که ته کشو قایمش کرده بودند افتاد با تعجب برداشتش کمد رو بهم ریخت نمیدونست دنبال چی باید بگرده فقط شروع کرد به گشتن.چند عطر زنانه ویک گوشی موبایل ناشناس، روشنش کرد شماره اش رو خوب میشناخت شماره غریبه ای بود که برای سام پیام عاشقانهمیفرستاد بود.
 
گیج شده بود رشته های موی بلوند رود لباس سام،بوی عطرهای زنانه ای که از لباس سام به مشام میرسید،و پیامهای ارسال شده همه اونجا بودند.نمی فهمید.این چه بازی بود.خدایا کمکم کن.بلاخره پیداش کرد دفترچه خاطراتشون.برش داشت بازش کرد.خط سام رو خوب میشناخت .با اون خط قشنگش نوشته بود:از امروز تنها خودم تو دفتر خواهم نوشت تنهای تنها.بلاخره جواب آزمایشاتم اومد /و دکتر گفت داروها جواب ندادن .بیماریت خیلی پیشرفت کرده سام،متاسفم.
 
آه خدایا واسه خودم غمی ندارم اما مولی نازنینم.
چه طوری آمادش کنم،چطوری.اون بدون من خواهد مرد و این برای من از تحمل بیماری ومرگم سختر.مولی بقیه خطها رو نمیدید خدایا بازم یه کابوس دیگه.اخرین صفحه رو باز کرد.اوه خدایای من این صفحه رو برای من نوشته:مولی مهربانم سلام.امیدوارم هیچوقت این دفتر رو پیدا نکرده باشی و اونو نخونده باشی اما اگر الان داری اونو میخونی یعنی دست من رو شده.منو ببخش میدونستم قلب مهربونت تحمل مرگ منو نخواهد داشت.پس کاری کردم تا خودت با تنفر منو ترک کنی.این طوری بهتر بود چون اگر خبر مرگم رو میشنیدی زیاد غصه نمیخوردی.اینو بدون تو تنهای عشق من در هر دو دنیا هستی و خواهی بود.
سعی کن خوب زندگی کنی غصه منو هم نخور اینجا منتظرت خواهم موند .عاشقانه و قول میدم هیچوقت دیگه ترکت نکنم. بخاطر حقه ای که بهت زدم هم منو ببخش .اونی که عاشقانه دوستت داره سام.راستی به یکی از دوستام سپردم مواظب باشه چراغ ورودی در خونمون همیشه روشن بمونه که اگه یه روزی برگشتی همه جا تاریک نباشه.سام تو.مولی برگشت و به عکس سام روی دیوار نگاه کرد. سام منو ببخش .بخاطر اینکه توی سختترین لحظات تنها گذاشتمت منو ببخش. 
 
چشمای سام هنوز توی عکس میدرخشید و به اون میخندید 
 

[ یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:42 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


تنهایی

 

 

[ یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, ] [ 16:39 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]


بغض شکن

خدایا بت بود بت شکن فرستادی

 

من بغض دارم گریهبغض شکن هم داری؟؟

[ جمعه 10 آبان 1392برچسب:, ] [ 12:22 ] [ ROGHAYEH SADAT ] [ ]