عشق یکی یه دونه ی من خوش اومدی
مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگ هایم میشنیدم زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت این تاریکی طرح وجودم را روشن می کرد در باز شد و او با فانوسش به درون وزید زیبایی رها شده ای بود و من دیده به راهش بودم رویای بی شکل زندگی ام بود عطری در چشمم زمزمه کرد رگ هایم از تپش افتاد همه رشته هایی که مرا به من نشان میداد در شعله فانوسش سوخت زمان در من نمی گذشت شور برهنه ای بودم او فانوسش را به فضا آویخت مرا در روشن ها می جست تارو پود اتاقم را پیمود و به من ره نیافت نسیمی شعله فانوس را نوشید وزشی می گذشت و من در طرحی جا میگرفتم در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم پیدا...برای که؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ او دیگر نبود آیا با روح تاریک اتاق آمیخت؟ عطری در گرمی رگ هایم جابجا میشد حس کردم با هستی گمشده اش مرا مینگرد و من چه بیهوده مکان را میکاویدم آنی گم شده بود...
نظرات شما عزیزان:
Design By : MohammadDesign.IR |