مبارک
با آمدنت جهان ما زیبا شد شب رفت و سپیده سر زدو فردا شد
ایوان مدائن که فرو ریخت چه باک ایوان بلند عاشقی بر پا شد
عشق یکی یه دونه ی من خوش اومدی
با آمدنت جهان ما زیبا شد شب رفت و سپیده سر زدو فردا شد
ایوان مدائن که فرو ریخت چه باک ایوان بلند عاشقی بر پا شد
دوست دارم این روی نوک پنجه بلند شدن ها رو..
و بوسیدن لبهای تورا..
همان لحظه هایی که تو یک عالمه زن میشوی
و من یک عالمه مرد..
سلام عزیز رفته ی من
به تو مدیونم بابت روشن شدن چراغ تفکراتم
ممنونم برای دروغ هایت ، که قدر لحظات صداقت را با آن ها فهمیدم
ممنونم برای رفتنت ، که تنهایی نشانم داد جای خالیت را وبیشتر تفکرکردن برای خودم
ممنونم برای بیرون کردنم از قلبت، که نشانم دادی چه قلب بزرگی داری وچه عشق هایی در آن جای میگیرد
ممنونم برای لحظاتی که منتظرم گذاشتی ،که در این لحظات صبر را آموختم
ممنونم برای آن زمان که با گفته هایت غرورم را شکستی ، که سخت است شکستن غرور و تو زحمتش را کشیدی
ممنونم برای لحظاتی که جایم را دیگری پر کرد، که دانستم هر آنچه خدا می دهد تنها امانتی است رفتنی
ممنونم برای آنکه دوستم نداشتی و می گفتی می پرستمت ، که آموختم هرگز باور نکنم جز خدا چیزی قابل پرستیدن است
ممنونم برای همه چیز
میدانی رفیق . . .
نه زیبایم . . .
نه مهربان . . .
فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست . . .
فقط برای خودم هستم . . .
خوده خودم . . .
صبورم و سنگین . . .
سرگردان . . .
مغرور . . .
قانع . . .
با یک پیچیدگی ساده . . .
و مقداری بی حوصلگی زیاد . . .
برای تویی که چهره را میپرستی نه سیرت آدمی را . . .
هیچ ندارم . . .
راهت را بگیر و برو . . .
حوالی ما توقف ممنوع است . .
این برای توست:
شک نکن خود تو ...
کاش نمی آمدی و کاش نمیرفتی
دلمان که میگیرد، تاوان لحظاتی است که دل بسته بودیم ...
آرام بودم . ساکت بودم . شاد بودم . تنها بودم .
تو امدی . شاد بودی . شلوغ بودی .وسوسه بودی . تنها بودی .
کنارم ماندی . جذاب شدی . غمگین شدی . مرا خواندی .
مهربان شدی . دلسوز و پر هیجان و ارام در دلم جا گرفتی .
غمگین شدم . حساس و مهربان . جرقه شدم .
بی احساس و بی تفاوت….…… تو رفتی .
تنها شدم .
خوب که فکر می کنم …
می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزدار …
بیشتر میچسبد …
تـــــا …
عاشقانه های این عاشق های تو خالی !
تو مرا نادیده بگیر …
و من …
بدنم روز به روز کبود تر می شود …
از بس …
خودم را میزنم ،
به نفهمی …!!!
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم
تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست
تنهایی
روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم
تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست
تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کردم
تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین در آن نیست
تنهایی را دوست دارم چون در خلوت تنهاییم در انتظار خواهم گریست و هیچ کس اشک هایم را نمیبیند
اما از روزی که با تو آشنا شدم
از تنهایی بیزارم چون تنهایی یاد آور لحظات تلخ بی تو بودن است
از تنهایی بیزارم چون فضای غم گفته سکوتم تو را فریاد میزند
از تنهایی بیزارم چون به تو وابسته ام
از تنهایی بیزارم چون با تو بودن را تجربه کرده ام
از تنهایی بیزارم چون خداوند هیچ انسانی را تنها نیافریده است
از تنهایی بیزارم چون خداوندتو را برایم فرستاد تا تنها نباشم
از تنهایی بیزارم چون هر وقت در تنهایی گریه می کنم دستان مهربانت را برای پاک کردن اشک هایم کم میاورم
از تنهایی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم با تو بودن است
از تنهایی بیزارم چون مرداب مرده ی تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد
از تنهایی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت لبانت را دارد
از تنهایی بیزارم چون به قداست شانه هایت ایمان دارم.
از تنهایی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند.
از تنهایی بیزارم چون هیچگاه تنهایی را درک نکرده ام
همیشه… همه جا… در هر حال… حضورت را در قلبم حس کرده ام پس بگذار با تو باشم
تَنــهایــے یَعنـــے:
وَقـتـــے صُحبـَــت مُســآفِــرَت رَفتــטּ مــےشــﮧ,
اَوَّلـیـטּ چیــزے ڪِﮧ بــِﮧ ذِهــنـِــت بِــرسـﮧ,
ایــטּ بــآشـﮧ ڪِﮧ:
هَنــدزفرے یـــآدِت نَـــره!!
خدایا...
غـ ـم خوردم به مقدار کافی ...
ممنون...
میل ندارم دیگر...
میشود یک استکان مـ ـرگ برایم بریزی...؟
دختر که باشی...
نفس بابایی.. لوس بابایی.. حتی اگه بهت نگه.. دستت رو میذاره رو چشماشو میگه: این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی. خلاصه دختر یک کلوم نفس باباست.
گفتی دوستم داری...
قول گرفتی تا اخر پات بمونم...
اما قول ندادی تا اخر پام میمونی...
دوست داشتم و دارم!